کلالت

معنی کلمه کلالت در لغت نامه دهخدا

کلالت. [ ک َ ل َ ] ( ع مص ) مانده شدن و کند شدن. ( غیاث ). مانده شدن. کند شدن شمشیر و زبان و بینایی چشم. کلال. کلالة. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : چه خواطر و ضمایر ایشان را کلالت و فتور و تعب و نصب زیادت گرداند. ( تاریخ بیهق ص 17 ). || بی پدر و مادر شدن. ( غیاث ). || بی فرزند شدن. ( غیاث ). و رجوع به کلال و کلالة شود.
کلالة. [ ک َ ل َ ] ( ع مص ) بی فرزند و بی پدر گردیدن. ( منتهی الارب ). بی پدر و بی مادر و فرزند شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). بی پدر شدن و بی فرزند شدن ( دهار ). کلال. رجوع به این کلمه شود. || کند شدن بینائی و شمشیر و زبان و جز آن. ( منتهی الارب ). کند شدن زبان و شمشیر و باد و چشم. ( تاج المصادر بیهقی ). کند گردیدن بینائی.( آنندراج ). کلال. رجوع به این کلمه شود. || مانده شدن مردم و شتر. ( تاج المصادر بیهقی ). مانده شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). و رجوع به کلال شود.

معنی کلمه کلالت در فرهنگ عمید

۱. مانده شدن.
۲. کند شدن.
۳. بی پدر شدن.
۴. بی فرزند شدن.

معنی کلمه کلالت در فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) خسته شدن مانده گردیدن . ۲ - ( اسم ) خستگی ماندگی .

جملاتی از کاربرد کلمه کلالت

دیگر در قلت خواب کوشد تا بتواند باختیار پهلو بر زمین ننهد مگر از غلبات خواب بیخود بیفتد یا خوابش ببرد چون با خویش آمد برخیزد و وضو تازه کند و بذکر مشغول شود. و اگر نیک مانده گردد و نتواند نشست یک ساعت پهلو بر زمین نهد یا سر برزانو نهد و خوابش ببرد تا ملالت از طبع و کلالت از حواس برود هم روا باشد.