معنی کلمه کلابه در لغت نامه دهخدا
آن را که با مکوی و کلابه بود شمار
بربط کجاشناسد و چنگ و چغانه را.شاکر بخاری.پیچ پیچ است و بددرون و دغل
راست گوئی کلابه لاس است.اثیر اخسیتکی. || غلوله ریسمان. ( برهان ). گلوله ریسمان. ( ناظم الاطباء ) : رابعه گفت کلابه ریسمان رشته بودم تا بفروشم و از آن قوتی سازم. بفروختم و دو درست بستدم. ( تذکره الاولیاء ). || چرخه و آن چرخی باشد کوچک که ریسمان را از دوک در آن پیچند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). چرخه ای بود که جولاهان ریسمان بر او زنند. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 457 ). چرخی بود که ریسمان بر او تابند. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).چرخک بود که جولاهان ریسمان برآن زنند تا از آن به کار برند. ( صحاح الفرس ) :
اگر بیند بخواب اندر قرابه
زنی را بشکند میخ کلابه.طیان.ریسمان بر کلابه میزد و سرریسمان گم شده بود و باز نمی یافت. ( اسرارالتوحید ص 172 ).
زانکه این اسماء و الفاظ حمید
از کلابه آدمی آمد پدید.مولوی.پس کلابه تن کجا ساکن شود
چون سررشته ضمیرت میکشد.مولوی.|| ریسمانی که بر چهار دست و پای استر بندند وآن را راهوار کنند. ( ناظم الاطباء ).