معنی کلمه کعبی در لغت نامه دهخدا
کعبی. [ ک َ بی ی ] ( اِخ ) احمدبن عبیداﷲ بلخی کعبی مکنی به ابوالقاسم از معتزلیان بغداد بود و شاگرد خیاط معتزلی که بسال 319 هَ.ق. درگذشت. او راست : اوائل الادلة فی اصول الدین. تجریدالجدل. تهذیب فی الجدل. ( یادداشت مؤلف ). کعبی درباره «مباح » نظری دارد که مورد بحث و رد علمای اصول است. او می گوید: فعل مباح وجود ندارد. چه ترک حرام که واجب است محقق نمیشود مگر در فعل مباح و بعبارت دیگر فعل مباح لازم ترک واجب است و از آنجا که ملزوم و لازم نمی توانند احکام مختلف داشته باشند بناچار فعل مباح نمی تواند حکمی برخلاف ترک حرام که واجب است داشته باشد و بالنتیجه نمی تواند موجود باشد و بنابراین اباحه از تحت حکم خارج است. البته این نظر مورد توجه واقع نشده است و در اکثر کتب اصول این رأی مورد نقض واقع گردیده است. رجوع به ضحی الاسلام ج 3 ص 33 و خاندان نوبختی و تاریخ الخلفاء ص 256 و بیان الادیان ذیل کعبیه و معالم الاصول ص 68 چ عبدالرحیم شود.