معنی کلمه کشورستان در لغت نامه دهخدا
میر ابواحمد محمد خسرو لشکرشکن
میر ابواحمد محمد خسرو کشورستان.فرخی.خداوند ما شاه کشورستان
که نامی بدو گشت زاولستان.فرخی.شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن
سایه یزدان شه کشورده کشورستان.عنصری.همان سال ضحاک کشورستان
ز بابل بیامد به زاولستان.اسدی.همه ساله آباد زابلستان
کزو خاست یل چون تو کشورستان.اسدی.دریغا تهی از تو زابلستان
دریغا جهان بی تو کشورستان.اسدی.مهدی صفت شهنشه امت پناه داور
جانبخش چون ملکشه کشورستان چو سنجر.خاقانی.آن چنان تخمی چنین کشورستانی داد بر
بر چنین آید ز تخمی کآنچنان افشانده اند.خاقانی.