کاندران
جملاتی از کاربرد کلمه کاندران
وسعتی در سینه بینی از یمین کاندران هفت آسمان باشد دفین
ناگه عروس خانه خدا کاندران زمان با کدخدای خود بد در خواب دل نشین
هر مثالی کاندران توقیع امر و نهی اوست همچو منشور قضا عقلش نماید امتثال
زواره تهمتن بران راه بود ز بهر زمان کاندران چاه بود
تو گفتی زمین آهن آورد بار زبس کاندران دشت بد نیزه دار
خاصه یکشبش کانرا نیمه بشمرد دوران کاندران در این عالم شد تجلی یزدان
هیچ آگه نشد ز بی خِردی کاندران سهمگین حصار، چِهاست
چند روزی تا که از حکم سپهر بیدرنگ کاندران اهل جهان را سوی مه گم بوده راه
مسکین اسیر نفس و هوا کاندران مقام با صد هزار غصه قرین هوان شود
نصیب ما نشد ای دوست کنج دامت هم نه آشیان نه قفس کاندران قرار کنم