معنی کلمه کافرستان در لغت نامه دهخدا
آنچه با من در غم آن نامسلمان میرود
باﷲ ار با مؤمن اندر کافرستان میرود.انوری.آنچ از رخ تو رود در اسلام
هرگز نرود به کافرستان.عطار.روی در زیر زلف پنهان کرد
اندر اسلام کافرستان کرد.عطار.شبگهی کردند اهل کاروان
منزل اندر موضع کافرستان.مولوی.وان مؤذن عاشق آواز خود
در میان کافرستان بانگ زد.مولوی.میکشاندشان موکل سوی شهر
میبرد از کافرستان شان بقهر.مولوی.
کافرستان. [ ف ِ رِ ] ( اِخ ) ناحیه کوهستانی در شمال شرقی افغانستان. سکنه آنجا را کافر و سیاه پوش خوانند و آنان از نژاد ایرانی باشند. ( قاموس الاعلام ترکی ).