کاسف
معنی کلمه کاسف در لغت نامه دهخدا

کاسف

معنی کلمه کاسف در لغت نامه دهخدا

کاسف. [ س ِ ] ( ع ص ) بدحال : رجل ٌ کاسف البال ؛ مرد بدحال. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ترشروی. عباس : رجل ٌ کاسف الوجه ؛ مرد ترش روی. || غمگین. ( مهذب الاسماء ). گرفته. رجوع به گرفته شود. || تار. رجوع به تار شود. تاریک. وجه ٌ کاسف ؛ رویی تاریک. ( مهذب الاسماء ). || بیمناک و سخت بد: یوم کاسف ؛ ای عظیم الهول شدیدالشر. ( اقرب الموارد ). روز بیمناک و سخت بد. ( منتهی الارب ).
کاسف. [ ] ( اِخ ) دهی از دهستان کوه پایه بخش بردسکن شهرستان کاشمر، واقع در 25هزارگزی شمال باختری بردسکن. و 15هزارگزی شمال شوسه عمومی بردسکن. کوهستانی و گرمسیر و دارای 841 تن سکنه است. رودخانه و چشمه دارد. محصول آن غلات و تریاک و بنشن و میوه جات و گردو و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. مزارع روی مر، گاودوس ، پس کمر، سلک بالا پائین ، روظریف ، چاه نی ، قزلر، زبر، عنبرستان و شیر برجزء این ده است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

معنی کلمه کاسف در فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان کوهپایه بخش بردسکن شهرستان کاشمر در ۲۵ کیلومتری شمال غربی بردسکن و ۱۵ کیلومتری شمال شوسه عمومی بردسکن کوهستانی و گرمسیر ۸۴۱ تن سکنه دارای رودخانه و چشمه محصول غلات بنشن میوه گردو شغل زراعت .
بدحال ترشروی

معنی کلمه کاسف در دانشنامه عمومی

کاسف روستایی در دهستان کوهپایه، بخش مرکزی شهرستان بردسکن، استان خراسان رضوی است. از جاذبه های گردشگری این روستا می توان از دره کاسف و جنگل کاسف نام برد.
بر اساس سرشماری سال ۱۳۹۵ جمعیت آن ۵۳۶ نفر با ۱۵۸ خانوار بوده است.
معنی کلمه کاسف در فرهنگ فارسی
معنی کلمه کاسف در دانشنامه عمومی
جملاتی از کاربرد کلمه کاسف

جملاتی از کاربرد کلمه کاسف

چیزی ندانمت به جز از سایه بر زمین از بهر آنکه کاسف ماه دو هفته‌ای