کارداری. ( حامص مرکب ) عمل کاردار. ولایت. حکومت : بخدائی که کرد گردون را کلبه قدرت الهی خویش که ندیدم ز کارداری عشق هیچ سودی مگر تباهی خویش.انوری.
معنی کلمه کارداری در فرهنگ عمید
١. (سیاسی ) شغل و عمل کاردار. ٢. دارای کار بودن. ٣. [قدیمی] حکومت، والی گری. ۴. [قدیمی] ادارۀ امور، گرداندن کارها: به خدایی که کرد گردون را / کلبهٴ قدرت الهی خویش که ندیدم ز کارداری عشق / هیچ سودی مگر تباهی خویش (خاقانی: ۸۸۹ ).
معنی کلمه کارداری در فرهنگ فارسی
عمل کاردار ولایت شغل کار دار ۱ - دارای شغل و کار بودن . ۲ - حکومت والیگری : [ بخدایی که کرد گردون را کلب. قدرت الهی خویش ] . [ که ندیدم ز کار داری عشق هیچ سودی مگر تباهی خویش ] . ( انوری ) ۳ - وکالت ماموریت . ۴ - شغل شارژدافر .
جملاتی از کاربرد کلمه کارداری
نه هر کارداری بود کار دانی نه هر کاردانی بود کار داری
به هر کشوری کارداری گزید پر از داد و دانش چنانچون سزید
به هر مرزبر کارداری گماشت که هر کار داری یکی گنج داشت
که گر کارداری به یک مشک خاک زیان جوید اندر بلند و مغاک
که ندیدم ز کارداری خویش هیچ سودی مگر تباهی خویش
هرآنکس که هست از شما مستمند کجا یافت از کارداری گزند
به هر کشوری شهریاری گماشت به هر شهربر کارداری گماشت