کارد به استخوان

معنی کلمه کارد به استخوان در لغت نامه دهخدا

کارد به استخوان رسیدن. [ ب ِ اُ ت ُ خوا / خا رَ / رِ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از تنگ آمدن و قریب بهلاک شدن. ( غیاث ). بستوه آمدن. جان بلب آمدن. بجان آمدن. کار بجان رسیدن :
کار ستمت بجان رسیده ست
وین کارد به استخوان رسیده ست.اخسیکتی.چون کارد به استخوان رسیدش
زخمه بهلاک جان رسیدش.نظامی.در پرید و عشق را در بر گرفت
عقل و جان را کارد آمد به استخوان.عطار.چون رسید آن کارد اندر استخوان
حلقه زد خواجه که مهتر را بخوان.مولوی.بازخر، ما را از این نفس پلید
کاردش تا استخوان ما رسید.مولوی.به حاتم ار بجهان آید التجا نکنم
به استخوان رسد ار کاردم به دست نیاز.ابن یمین.

جملاتی از کاربرد کلمه کارد به استخوان

اینست که قیمه‌ات کشیدم این کارد به استخوان رسیده‌ست
چرا باید یک نفر مفتخور نالایق بنام همسری خواهر شاه دربار سلطنتی یک مملکت تاریخی را ملعبه عیاشی و خوش گذرانی خود قرار دهد… شاه اگر با طرد اشرف، فاطمه و احمد شفیق عرب و هیلر آمریکایی افکار عمومی را تسکین ندهد، عاصیان جان به لب آمده و کارد به استخوان رسیده، ناچار خواهند شد برای حفظ استقلال و آبروی ایران کاری بکنند که ملت قهرمان و بزرگ فرانسه با دربار و لوئی شانزدهم کردند. حال خود دانید با آتش و قهر و نفرت مردم.
جان من شکسته دل از غم تو به جان رسید وز غم عشقت ای صنم کارد به استخوان رسید
قصاب منی و در غمت می‌جوشم تا کارد به استخوان رسد می‌کوشم
کارِ دلم به جان رسد، کارد به استخوان رسد ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن