معنی کلمه کارجوی در لغت نامه دهخدا
بیامد چو نزدیک قیصر رسید
یکی کارجویش بره بر، بدید.فردوسی.بسی یاد کردند از آن کارجوی
به سال چهارم پدید آمد اوی.فردوسی.ابا هر هزاری یکی کارجوی
برفتی نگهداشتی کار اوی.فردوسی.چون بند کرددر تن پیدایی
این جان کار جوی نه پیدا را.ناصرخسرو.