جملاتی از کاربرد کلمه کار سرسری
گفت کاهل کاین چه کار سرسری ست؟ آسمان، زین کار کردنها بری ست
ز سوز عشق چنانست دل، که سربازی بپیش تیغ غمت کار سرسری داند
سمر گشتم نگاری را که دیدار پری دارد نبوت را همی سازد نه کار سرسری دارد
عقل خود کار سرسری نکند لیک با دین برابری نکند
یقین دان عشق کار سرسری نیست حقیقت مرد عاشق هر دری نیست
نبودت را همی سازد نه کار سرسری دارد
محتشم پروانه آن شمع گشتی وای تو نیست کار سرسری گرد سر او پر زدن