کابن
معنی کلمه کابن در فرهنگ فارسی
بمعنی کابین
جملاتی از کاربرد کلمه کابن
ببزم آصف جمشید رتبت گهی کابن یمین از پا نشیند
خواب خرگوش بداندیش تو خوش چندانست کابن سیرین قضا دم نزند از تاویل
دور دور تست آمد گاه آن کابن یمین نگذراند عمر خود زین بیش در بوک و مگر
هر زمان آرد محصل نسخه ئی کابن یمین مبلغی چندین ادا در وجه مولانا کند
گفتم بدو کابن یمین جان تحفه میارد بتو خندید و گفت از بیخودی قطره بدریا میبرد
هر بدی کابن یمین را آید از جانان بسر گوید اصل شادی جان غم اندوز منست
بگو کابن یمین با دیده تر همی گفت ای وزیر داد پرور
سلام من برسان پس بصورت تضمین بگوی کابن یمین گفت کای ستوده خصال
سرگرم جنگ بود زخود، بود بی خبر کابن طفیل زد، به یمین وی از یسار
جان فدا کردیم و سر در پایش افکند و نگفت هرگز او کابن یمین سرگشته و حیران ماست