چراغ عمر

معنی کلمه چراغ عمر در لغت نامه دهخدا

چراغ عمر. [ چ َ / چ ِ غ ِ ع ُ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از حیات و زندگی.
- چراغ عمر کسی خاموش شدن ؛ کنایه است از دم درکشیدن و مردن.
- شتاب داشتن چراغ عمر ؛ کنایه از زودگذر بودن عمر. زود سپری شدن عمر و دیر نپاییدن زندگی است :
کدام کار دل از برق جلوه تو برآمد
چراغ عمر کسی اینقدر شتاب ندارد.شیخ العارفین ( ازآنندراج ).مؤلف آنندراج ذیل «چراغ شتاب ندارد» شعر بالا را مثال آورده و مینویسد: «درین بیت حضرت شیخ العارفین ، بعضی از محققین میفرمایند که چراغ شتاب ندارد و طرفه عبارتی است ، چراغ عمر کسی اینقدر زودسوز نیست ، می باید و میتواند «چراغ عمر کسی » منادی بود بحذف حرف ندا، درین صورت شتاب ندارد و بمعنی شتاب بیجا و بی حساب خواهد بود، لیکن معشوق را عمر کسی گویند نه «چراغ عمر کسی »، چنانکه بر محاوره دان ظاهر است معهذا هم اعتراض سابق دفع نمیشود - انتهی.
ولی ظاهراً بر مضمون و مفهوم این شعر اعتراضی وارد نیست ، زیرا مقصود شاعر و معنای شعر کاملاً واضح و روشن است و شاعر میگوید: از برق جلوه تو کار دل برنیامد و چراغ عمر هیچکس چنین شتابنده و زودگذر نیست. بدیهی است هم چنانکه معشوق را «عمر» میتوان گفت «چراغ عمر» گفتن نیز ایرادی ندارد و شاعر معشوق را مخاطب ساخته میگوید: راست است که تو چراغ عمرمنی ، اما چراغ عمر هیچکس چنین شتاب ندارد و بشتاب نمیگذرد و از جلوه تو که چون برق شتابان و گریزان است هیچیک از کارها و مرادهای دل برنمیآید و حاصل نمیگردد.

معنی کلمه چراغ عمر در فرهنگ فارسی

کنایه از حیات و زندگی . یا چراغ عمر کسی خاموش شدن کنایه از دم در کشید و مردن باشد . یا شتاب داشتن چراغ عمر کنایه از زود گذر بودن عمر زود سپری شدن عمر و دیر نپاییدن زندگی است .

جملاتی از کاربرد کلمه چراغ عمر

روزی که چراغ عمر خاموش شود در بستر مرگ عقل مدهوش شود
هم زمان عیش را سوری نماند هم چراغ عمر را نوری نماند
چو رفت از آب چون آتش فرو مرد چراغ عمر او خوش خوش فرو مرد
تا چراغ عمر خصمش گل کند شاید اگر غنچه لبریز هوا سازد دهن را چون حباب
تیره شد کار من از غم هان و هان دریاب کار تا چراغ عمر قدری روشنایی می‌دهد
از چراغ عمر تا دامان محشر برخورد هر که چون خورشید تابان ساخت افسر تیغ را
درین مجلس فروزان باد جاوید چراغ عمر او چون ماه و خورشید
ز تندباد حوادث ز بس که شد خاموش چراغ عمر من بی‌نوا نمی‌سوزد
که ای از لطف، چشم روشن من چراغ عمر من گشت از تو روشن
در آن ساعت که ما و من نماند چراغ عمر را روغن نماند