چراغ صبحدم
معنی کلمه چراغ صبحدم در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه چراغ صبحدم
کشم سر در گریبان هر سحر بی آن گل خندان مبادا آه سردم در چراغ صبحدم گیرد
ساقی قدحی که از غم دل پیرم بی می چو چراغ صبحدم میمیرم
شب غمهای سعدی را مگر هنگام روز آمد؟ که تاریک و ضعیفش چون چراغ صبحدم کردی
دل ز خط بر عارض جانانه لرزد بیشتر بر چراغ صبحدم پروانه لرزد بیشتر
خلوت وصل است درگیر ای چراغ صبحدم تا نیابد شمع راهی در شبستان وصال
چون چراغ صبحدم اکنون ندارم اعتبار محرم هنگامه اش چون شمع بودم پیشتر
اشک در دامان و آه آتشین در زیر لب چون چراغ صبحدم بیرون ز دنیا می رویم
تا تو از خلوت صبوحی کرده بیرون آمدی چون چراغ صبحدم در اضطراب است آفتاب
هر رگی در پیکر زار من از موی سفید چون چراغ صبحدم بر زندگی لرزان شده است
چون چراغ صبحدم خورشید می لرزد به جان تا بیاض گردن سیمین او شد آشکار