چخی

معنی کلمه چخی در لغت نامه دهخدا

چخی. [ چ َ / چ ِ ] ( حامص ، اِ ) چخ. ستیزه کنی. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). ستیزگی. ( ناظم الاطباء ). چخندگی. || خصومت. || مناقشه. ( ناظم الاطباء ). || دم زنی. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || سعی و کوشش. ( ناظم الاطباء ). چخ. چخندگی. رجوع به چخ و چخندگی و چخیدن شود. || سگ ، در زبان کودکان شیرخوار. سگ ، در زبان اطفال. رجوع به چخه شود.

معنی کلمه چخی در فرهنگ فارسی

چخ ٠ستیزه کردن ٠ستیزگی ٠ یا خصومت ٠ یا مناقشه ٠ یا دم زنی .

جملاتی از کاربرد کلمه چخی

مستی تو و مست مست خواهد با من چه چخی که هوشیارم؟
با من همی چخی تو و آگه نه ای که خیره دنبال ببر خایی، چنگال شیر خاری
چون همیشه چون زنان در زینت دنیا چخی گرت چون مردان همی در کار دین باید چخید؟
ای دل شب و روز چند جوشی، بنشین تا چند چخی و چند کوشی، بنشین