چاره کردن

معنی کلمه چاره کردن در لغت نامه دهخدا

چاره کردن. [ رَ / رِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تدبیر کردن.در اصلاح امری یا انجام کاری تأمل و تفکر نمودن. درصدد رهایی کسی یا رهانیدن چیزی برآمدن :
کنون یک بیک چاره جان کنید
همه با من امروزپیمان کنید.فردوسی.بدو گفت بهرام پس چاره کن
وزین راز مگشای بر کس سخن.فردوسی.کنون چاره ای کن که تا آن سپاه
ز بلخ آوری سوی این بارگاه.فردوسی.چو فردا بیاید بدشت نبرد
به کشتن همی بایدم چاره کرد.فردوسی.بسی چاره کرد اندر آن خوشنواز
که پیروز راسرنیاید به کاز.فردوسی.به ارجاسپ از چاره کرد آنچه کرد
از آن لشکر دژ برآورد گرد.فردوسی.جهاندار گفت اینت پتیاره ای
برو گر توانی بکن چاره ای.نظامی.چو مه را دل به رفتن تیز کردم
پس آنگه چاره شبدیز کردم.نظامی.گر تو ز من فارغی من ز تو فارغ نیم
چاره کارم بکن کز تو مرا چاره نیست.عطار.بعزم توبه سحر گفتم استخاره کنم
بهار توبه شکن میرسد چه چاره کنم.حافظ.چاره دل عقل پرتدبیر نتوانست کرد
خضر این ویرانه را تعمیر نتوانست کرد.صائب ( از آنندراج ). || علاج کردن. دفع کردن. رفع کردن. مداواکردن. درمان کردن :
چه سازیم و این را چه درمان کنیم
بدانش مگر چاره جان کنیم.فردوسی.شماهر کسی چاره جان کنید
بدین خستگی تا چه درمان کنید.فردوسی.فروریخت از دیدگان آب زرد
به آب دو دیده همی چاره کرد.فردوسی.توانیم کردن مگر چاره ای
که بی چاره ای نیست پتیاره ای.فردوسی.کنون چاره این دام را چون کنم
که آسان سر از بند بیرون کنم.فردوسی.یار شو ای مونس غمخوارگان
چاره کن ای چاره بیچارگان.نظامی.حدیث سعدی اگر نشنوی چه چاره کند
بدشمنان نتوان گفت ماجرا ای دوست.سعدی.ای که گویی دیده از دیدار مهرویان بدوز
هر چه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را.سعدی.دوش گفتم بکند لعل لبش چاره من
هاتف غیب ندا داد که آری بکند.حافظ.

معنی کلمه چاره کردن در فرهنگ فارسی

تدبیر کردن . در اصلاح امری یا انجام کاری تامل و تفکر نمودن . در صدد رهایی کسی یا رهانیدن چیزی بر آمدن .

جملاتی از کاربرد کلمه چاره کردن

می‌کند تدبیر، بخت بدمروت مانع است سهل باشد چاره کردن دشمن خوابیده را
در جهان چاره‌ای نشد ز تو فوت بجز از موت و چاره کردن موت
در عشق اساس چاره کردن نبود کس سیریش از نظاره کردن نبود
نشاید بر اسرار کردن ستیز چو در مانی از چاره کردن گریز
رستم و افراسیاب آنجا فرو مانند لیک مرد با فرهنگ داند چاره کردن با صواب
پادشاه برای چاره کردن این مشکل دستور داد تا ملک اکور خان را مسئول خراج گرفتن از کاروان‌ها در گذرگاه رود سند در منطقه اَتُک کنند. ملک اکور خان نیز برای این منظور به «سرای ملک پوره» آمد و این محل را اقامتگاه خود نمود. این روستا با گذر زمان به «سرای اکور ختک» معروف شد و بعدها نام آن به صورت اکوره ختک درآمد.