چاره جویی

معنی کلمه چاره جویی در لغت نامه دهخدا

چاره جویی. [ رَ / رِ ] ( حامص مرکب ) تدبیر. صلاح اندیشی :
سکندر جهاندیدگان را بخواند
در این چاره جویی بسی قصه راند.نظامی.|| حیله گری. فسونگری. فریبکاری :
فسونگر در حدیث چاره جویی
فسونی به ندید از راستگویی.نظامی.

معنی کلمه چاره جویی در فرهنگ عمید

چاره اندیشی، جستجوی راه علاج: فسونگر در حدیث چاره جویی / فسونی بِه ندید از راست گویی (نظامی۲: ۱۴۰ ).

معنی کلمه چاره جویی در فرهنگ فارسی

جستجوی چاره جستجوی راه علاج .
تدبیر . صلاح اندیشی . یا حیله گری . فسونگری . فریبکاری .

جملاتی از کاربرد کلمه چاره جویی

ز من بهتر نداری چاره جویی که دارم از فسون و سحر بویی
چرا چون زنان چاره جویی به جنگ کمین آوری پیش جنگی پلنگ
دل نهاد درد تابودم فراغت داشتم چاره جویی کرد صائب این چنین بیچاره ام
آهو، دانشجوی جوان با یافتن نشانه‌ای از گذشته اش دچار آشفتگی می‌شود و در آستانه جدایی از خانواده اش قرار می‌گیرد. چاره جویی برای رفع بحران روحی از او، ناخواسته و به‌تدریج وی را به رمزگشایی روانی از شخصیت پدرش که سالهاست زخمی عمیق را در هراس از تصور اتفاقی بد در خود پنهان کرده‌است، می‌کشاند. تقابل پدر و دختر، روابط آن‌ها را با اطرافیان تحت تأثیر قرار می‌دهد و هر یک را به نحوی درگیر ماجرا می‌کند.
نداری همانا کنون تاب جنگ همی چاره جویی ز جنگ پلنگ
همانا پیشکار بخت ناسازم به تنهایی ستوه آورده ام از چاره جویی مهربانان را
هین بگفت و چاره جویی ساز کرد خدعه و دستان و مکر آغاز کرد
دل نهاد درد تا بودم، فراغت داشتم چاره جویی کرد سرگردان من بیچاره را
شربت عیسی پی بیمار گردد دربدر چاره جویی چشم داری از جهان بیچاره شو
به رسم چاره جویی پیش غالب شکایت سنج چرخ و اخترش بین
معانی پنهان را با سوالات «چه می‌شد اگر…» برای چاره جویی و بررسی احتمالات کشف و درک می‌کند. این قوهٔ تخیل باعث می‌شود که تجربه و بینش از موقعیت‌های مختلفی کسب شود و به فرد برای سریع تر عمل کردن کمک کند.
از نظر سارتر افراد بشر به تنبلی رها نشده‌اند و باید برای مشکلات خود چاره جویی کنند. در اگزیستانسیالیسم درون‌گرایی فرد اهمیت دارد و بشر اخلاق را می‌سازد بشر موجود ساخته و پرداخته شده‌ای نیست بلکه با انتخاب اخلاق خود خویشتن را می‌سازد.
داشت صائب چاره جویی دربدر دایم مرا پشت بر دیوار راحت دادم از بیچارگی