چارم

معنی کلمه چارم در لغت نامه دهخدا

چارم. [ رُ ] ( عددترتیبی ، ص نسبی ) چهارم. رابع. رابعة. و رجوع به چهارم شود.

معنی کلمه چارم در فرهنگ فارسی

( صفت ) عدد ترتیبی چهار آنچه که در مرتب. چهار واقع شده باشد چهارمین .
چهارم . رابع . رابعه .

جملاتی از کاربرد کلمه چارم

منزل چارم مقام جان تست جان حریم حضرت جانان تست
مرا قطب معانی خواند بر چارم فلک عیسی به بندم کرد یعنی قطب دوران را نمی شاید
پیوند با قوانین ترمودینامیک وقتی قویتر شد که هاوکینگ کشف کرد که طبق نظریه میدان‌های کوانتومی یک سیاهچاله باید تابش جسم سیاه در دمای ثابت را گسیل کند. به نظر می‌رسد که این به معنای نقض قانون دوم مکانیک سیاهچاله‌ها باشد زیرا این تابش انرژی را از سیاهچاله می‌گیرد و باعث انقباض آن می‌شود. هرچند که این تابش مقداری از آنتروپی را نیز به بیرون منتقل می‌کند و زیر شرایط کلی می‌توان اثبات نمود که مجموع آنتروپی ماده‌ای که سیاهچاله و یک چارم افق رویداد آن را فراگرفته‌است دائماً رو به افزایش است. این موضوع اجازه فرمولبندی قانون اول مکانیک سیاهچاله‌ها را می‌دهد که همسنگ قانون اول ترمودینامیک است با این تفاوت که به جای انرژی، جرم؛ به جای دما، گرانش سطحی و به جای آنتروپی، مساحت قرار می‌گیرد.
هادی مهدی غلام امی صادق کلام خسرو هشتم بهشت شحنه چارم کتاب
شقهٔ چارم فلک چتر سیاهش سزد وز گهر آفتاب لعل کلاهش سزد
خدیو کشور چارم نثار فرق ترا مدام جوهری لعل های کانی باد
گفت چارم آنک مانی تو جوان موی هم‌چون قیر و رخ چون ارغوان
طالبان ربع مسکونرا ز ظل عالیت فیض بادا تا مقام مهر چارم منظرست
ولی بس راهرو سر پا برهنه مهرسان روزی شده این راه و پا بوده به چارم چرخ گردانش
منزل چارم ازو جای دلست پنجمین جانست راه مشکلست
شعاع آفتاب از چرخ چارم بر او افتد شود ترکیب با هم