معنی کلمه چارطاق در لغت نامه دهخدا
نخواهم چارطاق خیمه دهر
وگر سازد طنابم طوق گردن.خاقانی.فلک برزمین چارطاق افکنش
زمین بر فلک چارنوبت زنش.نظامی. || خیمه مطبخ را نیز گفته اند. ( برهان ). قسمی خیمه که برای آشپزخانه میزنند. || و کنایه از عناصر اربعه باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || آسمان. ( ناظم الاطباء ). افلاک. ( ناظم الاطباء ). || کنایه است از دنیا :
مزن پنج نوبت در این چارطاق
که بی ششدره نیست این نه رواق.نظامی. || ظاهراً قسمی جامه بوده است :
تخت پوش سبز بر صحن چمن گسترده اند
چارطاق لاله بر مینای اخضر بسته اند.( از ترجمه محاسن اصفهان ).- چارطاق کردن ِ در ؛ هر دو مصراع آن را بالتمام گشادن.
- چارطاق گذاشتن در ؛ هر دو مصراع را بالتمام باز گذاشتن. و رجوع به چهارطاق شود.
چارطاق. ( اِخ ) یکی از دهات متعلقه ببلوک جهرم فارس است. ( مرآت البلدان ج 4 ص 50 ). پنج فرسخ میانه شمال و مشرق جهرم است. ( فارسنامه ناصری ص 190 ).
چارطاق. ( اِخ ) اسم مزرعه ای است از مزارع بلوک سیرجان کرمان که رعایای نصرت آباد در آن زراعت میکنند. ( مرآت البلدان ج 4 ص 50 ).
چارطاق. ( اِخ ) اسم مزرعه ای است از بلوک اقطاع کرمان. ( مرآت البلدان ج 4 ص 50 ).
چارطاق. ( اِخ ) چهارفرسخ و نیم میانه شمال و مغرب بیرم است. ( فارسنامه ناصری ص 288 ).
چارطاق. ( اِخ ) ده از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه 17 هزارگزی شمال باختری مراغه 18/5 هزارگزی شمال خاوری شوسه مراغه دهخوارقان. دره دارای 50 تن سکنه. آب آن از رودخانه چارطاق و محصول آنجا غلات ونخود. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی ، گلیم بافی و راه آن مالرو است. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ).