پلپل

معنی کلمه پلپل در لغت نامه دهخدا

پلپل. [ پ ِ پ ِ ] ( اِ ) فلفل. و فلفل معرب آن است. ( برهان قاطع ). از ابزار دیگ است و از آن سپید و هم سیاه باشد گرم و خشک است و پلپل سفید قوی تر از سیاه است. ( از ذخیره خوارزمشاهی ). یکی از ادویه است که در طعام بکار میبرند : و از وی [ اورشفین به هندوستان ] پلپل و نیزه بسیار خیزد. ( حدود العالم ). بنزدیک ایشان کوهی است بر او خیزران و دارنیزه و پلپل و جوز هندی بسیار روید. ( حدود العالم ). و از آنجا [ از ملی به هندوستان ] دارنیزه و پلپل بسیار خیزد. ( حدود العالم ). [( زحل دلالت دارد بر ] پلپل و شاه بلوط. ( التفهیم ).
نگار من چو حال من چنان دید
ببارید از مژه باران وابل
توگفتی پلپل سوده بکف داشت
پراکند او ز کف بر دیده پلپل.منوچهری.گر سرکه چکاندت کسی بر ریش
بر پاش تو بر جراحتش پلپل.ناصرخسرو.ریزه آبی دادشان گیتی و ایشان بر امید
ای بسا پلپل که در چشم گمان افشانده اند.خاقانی.خاصیت کافور مجوئید ز پلپل.سلمان ساوجی.- پلپل خام ؛ فلفل سفید را گویند.
- پلپل دراز ؛ عرق الذهب ، دارپلپل. دارفلفل. ( تاج العروس ). دارفلفل ؛ پلپل دراز است. ( منتهی الارب ).
- پلپل سپید ؛ فلفل ابیض. دانج ابروج. قرطم هندی.
- امثال :
پلپل یا فلفل به هندوستان بردن ؛ نظیر: زیره به کرمان بردن. رجوع به امثال و حکم شود.
گل آورد سعدی سوی بوستان
بشوخی و فلفل به هندوستان.سعدی. هنر بحضرت تو عرضه داشتن چون است
چنانکه بار به هندوستان بری پلپل.ابن یمین.و نیز رجوع به فلفل شود.
پلپل. [ پ ِ پ ِ ] ( اِخ ) نام موضعی است در شمال شرقی بختیاری. ( فارسنامه ناصری ).

معنی کلمه پلپل در فرهنگ عمید

= فلفل

جملاتی از کاربرد کلمه پلپل

حاسدان را گر جراحتهاست بر دلها از او حشمت او بر جراحتهای ایشان پلپل است
محنت و حال ناپسند‌، اینت فتوح روز و شب پلپل و چشم دردمند‌، اینت دوای آسمان
تو گویی پلپل سوده به کف داشت پراکند از کف اندر دیده پلپل
به در شدند برآشفته حال و از مویه فشانده سودهٔ پلپل به دیدگان اندر
راه او پر گل همی شد کز فراق خود همی در دو دیدهٔ عالمی از عشق خود پلپل نهاد