جملاتی از کاربرد کلمه پری چهر
ز رومی همان نیز خادم چهل پری چهره و شهره ودلگسل
گر تو زان حور پری چهره جدائی خواجو تو مپندار که او یک سر موی از تو جداست
بگیریم ازیشان پری چهره چند بنزدیک خسرو شویم ارجمند
سمن بر نگاران خورشید روی بتان پری چهره مشک بوی
به دست اندرش آبگون دشنه بود به خون پری چهرگان تشنه بود
بجستم هماکنون پری چهرهای به تن شهرهای زو مرا بهرهای
اندر صف خوبان پری چهره چنان است کاندر صف شمشیر زنان حیدر غازی
آن پری چهره که از حیرت نظارهٔ او خشک بر جای بماند چو مژه تار نظر
سه خواهر ز یک مادر و یک پدر پری چهره و پاک و خسرو گهر
پری چهره بود قانون بدست چو می نغمه اش خلق را کرده مست