پریشان روزگار

معنی کلمه پریشان روزگار در لغت نامه دهخدا

پریشان روزگار. [ پ َ زْ / زِ ] ( ص مرکب ) بد حال. بی سرانجام. تبه روزگار. لهیف : هرگاه که یکی از بندگان گنه کار پریشان روزگار دست انابت به امید اجابت بدرگاه حق تعالی بردارد. ( گلستان ).

معنی کلمه پریشان روزگار در فرهنگ عمید

۱. تیره روز، کسی که زندگانی خوشی ندارد، تبه روزگار.
۲. بدحال.
۳. تنگدست.

معنی کلمه پریشان روزگار در فرهنگ فارسی

( صفت ) بدحال تبه روزگار .

جملاتی از کاربرد کلمه پریشان روزگار

گفت: قاسم، بر سر خاک مذلت پیش من چون تو بسیاری پریشان روزگار افتاده است
عام نادان پریشان روزگار به ز دانشمند ناپرهیزگار
شب که هر تارش به آشوب دگر آبستن است سایه زلف پریشان روزگار حسن اوست
تا شوند آشفته‌تر جمعی پریشان روزگار زلف مشکین ترا آشفته‌تر باید نمود
چو سوی زلف خوبان رفت، سوی ما نیاید دل وگر آید سیه روز و پریشان روزگار آید
روزگاری شد که با جمعی پریشان روزگار بسته در زنجیر آن زلف پریشان اندریم
شد تهی دست و پریشان روزگار نی به دستش بود کسبی و نه کار
جوانی خاک کردم بر درش، روزی بگفت آن مه که آن پیر پریشان روزگار از در درون آید
به خط و خال خوبان هر که دل داد سیه روز و پریشان روزگار است
خوشوقت شد دماغ پریشان روزگار روزی که ما چو عود به این مجمر آمدیم