جملاتی از کاربرد کلمه پری پیکر
وه که آن ترک پری پیکر مرا دیوانه کرد آشنا ناگشته از عقل و خرد بیگانه کرد
بر رخِ ساقیِ پری پیکر همچو حافظ بنوش بادهٔ ناب
من براینم که تو ای شوخ پری پیکر بدرت بود ملک یا پریت مادر
گفت با جفت خویش شیخ حسن کای پری پیکر لطیف اندام
بتان پری پیکر مشک بوی نگاران سیمین بر خوب روی
سکه ای را که (پری) لطف نمودی برسید ای پری روی و پری خوی و پری پیکر من
دی ترک پری پیکر من مست خراب با تیر و کمان کرد سوی دشت شتاب
حور کردار و پری پیکر و شکر گفتار حیف و صد حیف، که عاشق کش و بیدادگرند
قدح لبریز حیرت گردد و مینا به رقص آید در آن محفل که آن شوخ پری پیکر کند بازی
آن پری پیکر ازین خسته جدایی طلبد همچو جان کو شود از پیکر بیمار جدا