پرکاله

معنی کلمه پرکاله در لغت نامه دهخدا

پرکاله. [ پ ُ ل َ / ل ِ ] ( اِ مرکب ) پرگاله. فضله ای بود که در جامه کنند چون وصله ای در او دوزند از هرچه بود و کژنه نیز گویند. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). وصله. پینه :
ماه تمام است روی کودک من
وز دو گل سرخ درو پرکاله ( کذا ).
رودکی ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
|| جنسی از بافته ریسمانی باشد که مانند مثقالی بود. ( فرهنگ جهانگیری ). || کژنه. ( سروری ). لخت. شقص. پاره : لوذع ؛ چرب زبان فصیح ، گویا پرکاله آتش است. ( منتهی الارب ). معمع؛ زن تیزخاطر روشن رای گویا پرکاله آتش است. ( منتهی الارب ) :
بلبلا امروز من در گلستانم گل مجوی
از جگر پرکاله ها بر نوک هر خاری ببین.مختاری.دیده ام در پی فراق تو کرد
پر ز پرکاله جگر دامن.سراج الدین قمری.من آب طلب کردم از این دیده خونبار
او خود همه پرکاله خون جگر آورد.امیرخسرو.دربار سرشکم همه پرکاله خون است
این قافله را راه مگر بر جگر افتاد.شیخ علینقی کمره ای.|| بالفتح و کاف عربی بمعنی پارچه و حصه. ( غیاث اللغات ). و رجوع به پرگاله شود.

معنی کلمه پرکاله در فرهنگ عمید

= پرگاله

معنی کلمه پرکاله در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- وصله ای که بر جامه دوزند گژنه پینه وصله پرغاله پرکاله. ۲- پارهای از هر چیز پاره لخت حصه.

جملاتی از کاربرد کلمه پرکاله

دیده ام گردید اگر بی مایهٔ نقد سرشک از جگر پرکاله بگشاید دکان تازه ای
من آب طلب کردم ازین دیده درین سوز او خود همه پرکاله خون جگر آورد
بی تو اخگر در درونم از جگر پرکاله بود دل مرا در تشت آتش همچو داغ لاله بود
بهار آمد نگه می غلطد اندر آتش لاله هزاران ناله خیزد از دل پرکاله پرکاله
بر خرقه ی تسلیم زن از سوزن اخلاص یک رقعه ز پرکاله ی ارباب حقایق
نمک چگونه نسایی به چشم من که مرا به نوک هر مژه پرکاله جگر باشد
نالهٔ جانکاه عاشق رخنه در جان افگند بس کن این شیون فغانی کز دلم پرکاله خاست
خنده را سرمایه ی صد ناله ساز اشک خونین را جگر پرکاله ساز
جمال او به فلک عرضه کردم و خورشید نمود چهره که پرکاله ای ازان این است
دهد بوی جگر پرکاله آهم بود از دودمان ناله آهم