پرپیچ و تاب

معنی کلمه پرپیچ و تاب در لغت نامه دهخدا

پرپیچ و تاب. [ پ ُ چ ُ] ( ص مرکب ) پرپیچ و خم. که پیچ و تاب بسیار دارد.
- گفتاری پرپیچ و تاب ؛ گفتاری مبهم که مفهوم آن دیر دریافته شود.

معنی کلمه پرپیچ و تاب در فرهنگ عمید

آنچه پیچ وتاب بسیار داشته باشد، پرپیچ وخم، پرچین وشکن.

معنی کلمه پرپیچ و تاب در فرهنگ فارسی

( صفت ) که پیچ و تاب بسیار دارد پر چین و شکن . یا گفتار پر پیچ و تاب . که مفهوم آن پیچیده و درک آن مشکل باشد درهم بغرنج .

جملاتی از کاربرد کلمه پرپیچ و تاب

هر کس شکست طرهٔ پرپیچ و تاب او زلفش چو مار گشت و درآمد به خواب او
موی میان نازک پرپیچ و تاب اوست تیغ برهنه ای که سراپای جوهرست
زبان پر ز تابی و پرپیچ و تاب شده نامشان مالکان عذاب
این عقده ها که در دلم افکنده ای به ناز ظالم به کار طرهٔ پرپیچ و تاب کن
از پیچ و تاب رشته به وصل گهر رسید در عین بحر، موجه پرپیچ و تاب باش
ای بسا خلوت نشین را بر سر بازار عشق موکشان آن طره پرپیچ و تاب آورده است
کنم زنجیر خالی از در پرپیچ و تاب خود چو من دیوانه ای در روزگاران بر نمی خیزد