در حالی که آلیسیا منتظر دریافت جزئیات مأموریتش در ریو دو ژانیرو است، او و دِولین دلباختهٔ یکدیگر میشوند اما احساسات دِولین نسبت به آلیسیا پیچیدهاست چون از گذشتهٔ بیقید و بند او خبر دارد. دِولین موظف میشود آلیسیا را قانع کند تا الکس سباستین (رینس) را که دوست پدر آلیسیا و از اعضای برجستهٔ سازمان نازی مستقر در بزریل است اغوا کند. دِولین موفق نمیشود مقامهای مافوق خود را راضی کند که آلیسیا مناسب این کار نیست. دِولین همچنین مطلع میشود که سباستین زمانی عاشق آلیسیا بودهاست. او جزئیات مأموریت را با آلیسیا در میان میگذارد و وجههای پرهیزکارانه از خود نشان میدهد. آلیسیا به این نتیجه میرسد که دِولین تنها بهخاطر شغلش وانمود میکرده که عاشق اوست.