پرنم. [ پ ُ ن َ ] ( ص مرکب ) بسیار نداوثاد. پراشک : که ما نام او در جهان کم کنیم دل و دیده زال پرنم کنیم.فردوسی.- تنباکوی پرنم ؛مقابل کم نم. که آب بسیار بدو آمیخته باشند: من پرنم می کشم.
معنی کلمه پرنم در فرهنگ عمید
آنچه رطوبت بسیار داشته باشد.
جملاتی از کاربرد کلمه پرنم
با نگاه خشک، عمری ساختی از بی غمی چشم من، یک چند، هم با دیده پرنم بساز
چند پوشم گریه را تا کس نداند راز من؟ بیشتر هر جا مرا این چشم پرنم می کشد
هزار پاره جگر شد اگر حسن از زهر حسین که آب وی از اشک چشم پرنم شد
دیده چون از اشک پرنم باشدت هرچه میخواهی در آن دم باشدت
کسی کابم زند بر آتش دل به غیر از دیده ی پرنم ندارم
عارض خوی کرده ات ای گل ز گوهر خرمنی است چشم از مژگان پرنم خوشه چین خرمن است
یا نبی یا نبی این نخل قوی خرم باد اصل این شاخ ز سرچشمه این پرنم باد
چشم من پرنم است از آتش عشق عجب است آتشی که نم دارد
دادیم سر به حکم تو از بهر قتل خویش انگشت تا به دیده پرنم گذاشتیم