پرسم

معنی کلمه پرسم در لغت نامه دهخدا

پرسم. [ پ َ س ُ ] ( اِ ) آردی را گویند که بر خمیر پاشند تا برجای نچسبد. ( برهان ).آرد خشکی که بر رغیف نان پاشند. اوروا :
نمک گشت چون سرکه رویش سیاه
خمیرش ز پرسم بسر ریخت کاه.بسحاق اطعمه.

معنی کلمه پرسم در فرهنگ عمید

آردی که موقع زواله کردن خمیر بر آن بپاشند تا به جایی نچسبد: نمک گشت چون سرکه رویش سیاه / خمیرش ز پرسم به سر ریخت کاه (بسحاق اطعمه: مجمع الفرس: پرسم ).

معنی کلمه پرسم در فرهنگ فارسی

( اسم ) آردی که بر خمیر پاشند تا بر جای نچسبد اوروا : ( نمک گشت چون سرکه رویش سیاه خمیرش ز پرسم بسر ریخت کاه . ) ( بسحاق اطعمه )

جملاتی از کاربرد کلمه پرسم

صوفیان مستند و زاهد بی خبر از که پرسم من ره میخانه را
من ز محرم حیله می پرسم کز این غم چون زیم وین خود از کشتن بتر کز طعنه محرم می کشد
با قدت ای نخل گلزار بهار دلبری راست گو پرسم من از میخانه تا پیر تو را!
ترا پرسم که برگشتی ز بیداد بگوی آری که عالم برنگردد
طبع موزون مرا دزدید و چون پرسم سبب گویدم کاین قامت موزون زیبای منست
سخنی گاه من از تو پرسم غزلی گاه تو از من خوانی
گر اسیرانه حدیثی ز تو پرسم چه شود اینقدر منع نگاه غلط انداز چرا
می ندانم اوست یا نه آن پدر چون کنم چون از که پرسم زوخبر
حرفی از اول ارشاد (و) جنون می پرسم مصرع ناله زنجیر چه معنی دارد
او در دل و چون باد صبا در بدرم من پرسم خبر از غیر و ز خود بیخبرم من