معنی کلمه پرده پوش در لغت نامه دهخدا
حق بود پرده پوش من از فضل و من به جهل
در پیش خلق پرده در خویش خیرخیر.سوزنی.ترا خامشی ای خداوند هوش
وقار است و نااهل را پرده پوش.سعدی.تو بینا و ما خائف از یکدگر
که تو پرده پوشی و ما پرده در.سعدی.بپوشیدن ستر درویش کوش
که سترخدایت بود پرده پوش.سعدی.بمن دار گفت ای جوانمرد گوش
که دانم جوانمرد را پرده پوش.سعدی.برآورده مردم ز بیرون خروش
تو با بنده در پرده و پرده پوش.سعدی.خموشی پرده پوش راز آمد
نه مانند سخن غماز آمد.وحشی.