جملاتی از کاربرد کلمه پرخنده
گلزار را پرخنده کن وان مردگان را زنده کن مر حشر را تابنده کن هین العیان هین العیان
شب وصلت لبی پرخنده دارم چراغ آشنایی زنده دارم
به سوی دشت شد منظور با یار دلی پرخنده و لب پر ز گفتار
لبت گفت جاوید پرخنده باد درین خانه بودنت فرخنده باد
تراکت غنچه وش پرخنده لب باشد نه ای عاشق نشان عشاق را لبهای خشک و چشم تر باشد
دل خرمیت باید رو سوخته ی حق شو پرخنده لبی باید بسته به دلی بریان
باز عشق آمد که از فیض نشاط گریهای چون کنار گل کند پرخنده دامان مرا
لب گل همچو گل پرخنده میدید وزان لب جان خود رازنده میدید
مکن چون صبحدم در فیض تقصیر که دایم با لب پرخنده باشی
چو گفتن با کس آن حالش نبد سود دلی پر خون لبی پرخنده می بود