جملاتی از کاربرد کلمه پرخم
هست از تیغ کج او تکیه گاه اقبال را پرخم آید در نظر زان روی چون ابروی یار
به زلف و جعد همه سال پرخم و شکن است خم و شکن همه بر عارض و جبین دارد
دل جای در آن طرّه پرخم خواهد جان خون دل از دیده ی پر نم خواهد
هر کجا ذکری از آن ابروی پرخم می رود گر رود آنجا حدیث ماه نو کم می رود
لرزهام بر رگ جان افتد و افتم درپات باد اگر از سر آن طره پرخم گذرد
ز قد پرخم من در ره عشق بر آب چشم من پل میتوان کرد
نینی گرهی ز زلف پرخم بگشای تا صبح به صد هوس سیهپوش شود
ای ترک جفاپیشه لختی به وفا دم زن بگشای ز ابر و چین بر طرّهٔ پرخم زن
گردن گردنان هفت اقلیم بستهٔ خم خام پرخم من
چون گوی شد دل من و زلفین پرخم است گوی مرا ربود بچوگان خویشتن