جملاتی از کاربرد کلمه پرخار
گریه ی کس هم نیاید کار تو جز خراش سینه ی پرخار تو
خار گلزار وطن دامن انسش بکشید هر که درگلشن پرخار جهان مأوا کرد
غم این وادی پرخار چرا باید خورد؟ تو که چون بی خبری تخت روانی داری؟
گر سوزن عیسی شود این وادی پرخار از دل چه خیال است مرا خار برآید
راه پرخار و تهی پایان دشت شوق را آبله کفش است آن هم کی بهر پا میرود
عضوم همه پرخار چو ماهی بود اما هرگز نخلد خار تعلق بدنم را
چه شد ار داد بهصدرنگ گل آن گلبن ناز که ازو نیست بجز دامن پرخار مرا
تا به گفتاری پربار یکی نخلی چون به فعل آئی پرخار مغیلانی
جهان پر از خس و پرخار و پر ورام شدهاست تو را کلام همی بیورام باید کرد
هر که صائب چشم پوشد از پسند خویشتن عالم پرخار در چشمش گلستان می شود