پراندوه

معنی کلمه پراندوه در لغت نامه دهخدا

پراندوه. [ پ ُ اَ ه ْ ] ( ص مرکب ) سخت غمگین. سخت غمناک. محزون. پرانده. اسیف :
بشد گیو با دل پراندوه و درد
دودیده پر از آب و رخ لاجورد.فردوسی.بزرگان ایران پراندوه و درد
رخان زرد و لبها شده لاجورد.فردوسی.

معنی کلمه پراندوه در فرهنگ عمید

سخت اندوهگین، بسیارغمگین.

معنی کلمه پراندوه در فرهنگ فارسی

( صفت ) سخت اندوهناکبسیار غمگینپرانده محزون اسیف .

جملاتی از کاربرد کلمه پراندوه

دل تنگ زینب (س) پراندوه گشت به گردش سپاه غم انبوه گشت
برفتند گریان ز پیشش به در پر از درد جان و پراندوه سر
مردمان از گور وی دستی خالی و دلی پراندوه بازگشتند، آن زمان دیگر گرانی مصیبت را دریافتند. چرا که قدر آفتاب را پس از غروب می دانند.
زمان نزع هجده ساله عاشق دختری دیدم ابا سیمای پراندوه و اندر رفته چشمانی:
دو تا گشت بالای شمشادیم پراندوه گشته دل شادیم
دلش بد پراندوه از آن داوری که قلوش روان شد پی یاوری