پایه پایه

معنی کلمه پایه پایه در لغت نامه دهخدا

پایه پایه. [ ی َ / ی ِ ی َ / ی ِ ]( ق مرکب ) پلّه پلّه. اندک اندک. تدریجاً :
چو خواهی کسی راهمی کرد مه
بزرگیش جز پایه پایه مده.اسدی.در تأنی گوید ای عجول خام
پایه پایه برتوان رفتن ببام.مولوی.

معنی کلمه پایه پایه در فرهنگ فارسی

پله پله اندک اندک بتدریج

جملاتی از کاربرد کلمه پایه پایه

و آن دوم بهر سوم می‌دان تمام تا رسی تو پایه پایه تا به بام
تو خورشیدی حقیقت سایه بگذار تمامت بین و پایه پایه بگذار
از مقاماتِ تَبَتُّل تا فنا پایه پایه تا ملاقات خدا
گر مرد پایه پایه شود بی خطا بلند بتوان به نردبان به سر آسمان رسید
نردبانهاییست پنهان در جهان پایه پایه تا عنان آسمان
برد ابر از هوایش پایه پایه برای برشکال هند، مایه
تادل ما را دهی راهی به قصر روی یار پایه پایه تا سر همچو سلم گشته ای
پای در زیر او بیفشردی پایه پایه به کوشک بر بردی
هر کس بلندتر، فکند آخرش بتر گردون که پایه پایه نمودار سلم است
اقبال رفته رفته رساند به کام دل بر بام پایه پایه توان شد به نردبان