جملاتی از کاربرد کلمه پای گریز
نیست از جور توام پای گریز بر سر کوی توام پا در گل است
ما را ز دست جور تو پای گریز نیست راحت، نصیب دیده خونابه ریز نیست
که جانشان از ایرانیان بد به تنگ نه پای گریز و نه پروای جنگ
آنرا که چو من صید غم عشق تو گردد نی پای گریز است و نه امید رهائی
دل نماندهست که گوی خم چوگان تو نیست خصم را پای گریز از سر میدان تو نیست
گر جدار و سقف را بودی در او پای گریز این زمان در خانهها نی سقف ماندی نی جدار
ازو شد به کوفی سپه کار تنگ نه پای گریز و نه جای درنگ
وحشی آن چشم کزو نیست تو را پای گریز بست چون پای تو بی سلسله گر ساحر نیست
فکر کمین مکن که تماشایی ترا پای گریز چون هدف از پیش تیر نیست
بسته گردد تا تورا پای گریز دانمت بگشاده بازوی ستیز