پای دشت

معنی کلمه پای دشت در لغت نامه دهخدا

پای دشت. [ دَ ] ( اِخ ) موضعی به طبرستان. حسن بن زید ملقب به داعی کبیر در آغاز کار استیلای خودبر طبرستان و پس از روزی چند که اکثر حکام و اشراف طبرستان در ظل رایت وی گرد آمدند بمقابله محمدبن اوس حاکم طبرستان از دست طاهریان رفت و در مقدمه سپاه محمدبن رستم ونداامید را که برادر اسپهبد عبداﷲبن ونداامید بود فرستاد. محمدبن اوس نیز محمدبن اخشیدبن رستم را مأمور مقابله وی کرد و هر دو لشکر در پای دشت بهم رسیدند و جنگ میان دو طرف درگرفت. محمدبن رستم ونداامید محمدبن اخشید را کشت و سرش را نزدیک داعی فرستاد و خود دشمنان را تا آمل تعاقب کرد و سالماًغانماً بازگشت و در پای دشت بموکب داعی پیوست و در آن منزل طبرستانیان بحسن بن زید پیوستند و جمعیتی تمام دست داد. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 342 و 343 شود.

معنی کلمه پای دشت در فرهنگ فارسی

موضعی به طبرستان

جملاتی از کاربرد کلمه پای دشت

نیست غیر از نقش پای دشت پیمایان عشق آشنارویی که در روی زمین داریم ما
نقش پای دشت پیمایان صحرای جنون ساغر سرشاری از کیفیت مجنون ماست