پاک کرده
جملاتی از کاربرد کلمه پاک کرده
اگرچه خرمن عقلم بسوخت در ره عشق خوشم که برق کرم پاک کرده راه مرا
آنگاه از او خواست که اشکهای خود را پاک کرده به سوی منزل شوهر خود برگردد و در مورد ملاقات او با آن سواران هیچ چیز نگوید و تا فردا منتظربماند.
بلکه توحید و حکمت است و اصول پاک کرده ز حشو شعر و فضول
ره رسوایی از فرهاد و مجنون یافتم خالی ز خار و خس زمانه پاک کرده رهگذارم را
چون آفتاب اگر چه نداریم لشکری تسخیر عالم از نظر پاک کرده ایم
رخساره پاک کرده دراعه چاک کرده با خار صبر کرده گلها که همچنین کن
دامان و دست و دیده و دل پاک کرده اند اصحاب وی که ثوب ریا چاک کرده اند
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و ایشان که بگرویدند و نیکیها کردند، سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ در آریم ایشان را در بهشتهایی، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ که میرود زیر درختان آن جویهای روان، خالِدِینَ فِیها أَبَداً جاویدان در آن همیشهای، لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ ایشان را است در آن جفتانی از زنان، مُطَهَّرَةٌ زنانی پاک کرده بیعوار و بیعیب، وَ نُدْخِلُهُمْ و در آریم ایشان را، ظِلًّا ظَلِیلًا (۵۷) در سایه خنک.
تو قدر خود نمیدانی که یارت چه گونه پاک کرده آشکارت
این است نشان کمال حسن خلق که این قوم را بوده است و این صفت کسانی باشد که خویشتن را به ریاضت از صفات بشریت پاک کرده باشند و جز حق تعالی را نبینند و هر چه نبیند از وی ببینند و هر کسی که از خویشتن نه این بیند و نه چیزی اندک که مانند این بود، باید که غره نشود و به خویشتن گمان نیکو خویی نبرد.
با تیغ پاک کرده ام اینجا حساب خود از خاک، روی شسته برآید شهید من