پاز

معنی کلمه پاز در لغت نامه دهخدا

پاز. ( ص ) بی غش. ( برهان ). پاک. خالص. || نازک و لطیف. ( برهان ).
پاز. [ زز ] ( اِخ ) مرکز بولیوی بر ساحل شرقی دریاچه تی تی کاکاو آن بوسیله راه آهن به اقیانوس ساکن متصل میگردد ودارای 150000 تن سکنه و از مراکز مهم تجارتی است.

معنی کلمه پاز در فرهنگ فارسی

پاک خالص

جملاتی از کاربرد کلمه پاز

چون حسین فرماندهی خواهد چنین فرمانبری تا به جای پاز فرمانش بسر پویا شود
(صامت) من آن نیم که کشم پاز کوی دوست ور فی المثل که بند ز بندم جدا کنند
احمد میرعلایی از مترجمانی است که برای نخستین بار فارسی زبانان را با نویسندگان بزرگی همچون بورخس، میلان کوندرا، اکتاویو پاز، گراهام گرین و ویلیام گولدینگ آشنا کرده‌است. او طبع و ذوق فراوانی در ترجمه شعر داشت و ترجمه کتابهای سنگ آفتاب سرودهٔ اوکتاویو پاز و ایکور سرودهٔ گاوین بنتاک را می‌توان از بهترین آثار او در زمینه ترجمه شعر به‌شمار آورد.
سست از این سخت ابتلا ذرات را بالا و پست هر چه هست پاز راه از کاردست
ش یخ گشت از فراق او مجنون بی سر و پاز عشق چون ذوالنون
جزمن، که مانده پاز خوی شرم در گلم؛ سازد بلند تشنه یی از هر کنار دست!
گر رود افتاده یی را پاز جای خویشتن کیست تا بر جای خود جز لطف جبار آورد