پادشائی

معنی کلمه پادشائی در لغت نامه دهخدا

پادشائی. [ دْ / دِ ] ( حامص مرکب ) سلطنت. شاهی. پادشاهی : واز روزگار مسلمانی باز، پادشائی این ناحیت اندر فرزندان باو است. ( حدود العالم ). ناحیتی از ناحیتی بچهار روی جدا گردد یکی به اختلاف آب و هوا و دوم به اختلاف لغات و زبانهای مختلف و سوم به اختلاف دینها و چهارم به اختلاف پادشائیها. ( حدود العالم ). گرگانج ، شهری است که اندر قدیم آن ملک خوارزمشاه بودی و اکنون پادشائیش جداست. ( حدود العالم ). || مملکت. ملک. قلمرو : و این ناحیتی است هم از طبرستان ولکن پادشائی پادشائی دیگر است و پادشای او را استندار خوانند. ( حدود العالم ). این همه شهرها را که یادکردیم از آن پادشائی ملک گوزگانان است. ( حدود العالم ). و اندر این پادشائی ناحیتهای خرد بسیارند. ( حدودالعالم ). این پنج شهر بزرگ بر کران دریا و پادشائی دَهُم راست. ( حدود العالم ). و از همه ملوک اطراف بزرگتر است بپادشائی و عزّ و مرتبت. ( حدود العالم ). و از پس این سکیمشت [ خراسان ] پادشائی است خرد اندر شکستگیها و کوهها آنرا یون خوانند. ( حدود العالم ).
|| پای تخت. کرسی. عاصمه. مستقر : صنف ، شهری است بزرگ و پادشائی قامرون است [ بهندوستان ]. ( حدود العالم ). اوزکت ، ملیجکث ، دو ده است به براکوه نهاده ، آبادان و با نعمت و پادشائی حیغوی [ یعنی ملک خلخ ]. ( حدود العالم ). قامهل ، شهری است با نعمت و پادشائی بلهرایست. ( حدود العالم ). و رجوع به پادشاهی شود.

جملاتی از کاربرد کلمه پادشائی

چه کم گردد ز ملک پادشائی اگر گنجی بدست آرد گدائی
نصیر دین که چشم پادشائی نبیند چون تو فرخ کدخدائی
چه بختست اینکه چون من پادشائی بود محتاج رویت چون گدائی
هر دو مشتاق گدائی آمدند دشمن آن پادشائی آمدند
تجربتها کردم از روی حقیقت چند بار دلق درویشی ز تاج پادشائی خوشتر است
آخر این خانه را خدائی هست واندرین خانه پادشائی هست
اگر بی مرگ بودی پادشائی بسا دعوی که رفتی در خدائی
گرت باید در آن دم پادشائی ز درگاه محمد کن گدائی
وگر تو خفتهٔ این پادشائی نه بینی هیچ تا دیده گشائی
تک سواره پادشاه کشور جان شو چو خضر بر سکندر نه صداع پادشائی ساختن