جملاتی از کاربرد کلمه پابسته
چون خری پابسته تندد از خری هر دو پایش بسته گردد بر سری
میلی شده پابسته آن زلف و به چشمش مژگان تو چون خنجر قصاب نماید
کار تو داری صنما قدر تو باری صنما ما همه پابسته تو شیر شکاری صنما
آن کس که منم پابسته او میگردد او گرد سر من
دست خود بر سر من مالد از روی کرم که تو چونی هله ای بیدل و پابسته من
صعوه ز کجا رهد که سیمرغ پابسته این شگرف دامست
بازماندی دست و پابسته به بند بازماندی اندرین راه گزند
با بودن مجلس بود آزادی ما محو چون مرغ که پابسته ولی در قفسی نیست
گفتی به چه گشته مقید؟ پابسته بزلف تابداریم
گفتی اسیری از چه شد در قید فتنه مبتلا پابسته دام بلا ازحلقه موی توام