پا نهادن

معنی کلمه پا نهادن در لغت نامه دهخدا

پا نهادن. [ ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) پا نهادن در کاری ؛ آغاز آن کردن.

معنی کلمه پا نهادن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- قدم گذاشتن عازم شدن.۲- آغاز کردن .

جملاتی از کاربرد کلمه پا نهادن

کرده نیکان چشم‌ها فرش رهت پا نهادن بر زمین‌ها نیک نیست
بهر مرزی نیارم پا نهادن مبو کز مو بتر سوز دلی بی
گستاخ پا نهادن نتوان بخاک کویت کاین خاک راه اهلی نور دو دیده داند
ادب نیست در راه او پا نهادن اگر سر نمی‌بود لغزیده بودم
ره سپردن بر درای کاروان پا نهادن جای یای کاروان
بر دم صد تیغ عریان پا نهادن مشکل است تند نتواند نگاه از چین آن ابرو گذشت
در این زمان مخالف جدیدی به نام روح‌الله موسوی خمینی پیدا شد که در مدرسه معروف فیضیه قم به تدریس فلسفه و فقه می‌پرداخت. او سخنرانی‌های انتقادی خود را از سال ۱۳۴۱ آغاز کرده بود. خمینی علاوه بر اصلاحات ارضی و حق رأی زنان که توسط روحانیون دیگر مطرح می‌شد، نفوذ آمریکا در ایران و کاپیتولاسیون را مطرح کرد. اعتراضات مردم علیه طرح‌های شاه در خرداد ۱۳۴۲، در شهرهای بزرگ با سرکوبی خونین پایان یافت (قیام ۱۵ خرداد)، رهبران جبهه ملی دستگیر شدند، و خمینی به ترکیه تبعید شد و پس از چندی از آن‌جا به عراق رفت. خمینی برخلاف اعضای جبهه ملی، کودتای ۲۸ مرداد و زیر پا نهادن مشروطیت توسط شاه را مطرح نکرد.
خانه را دیدن که می آید فرود پا نهادن در درون خانه زود
پیکر او گرچه از آب و گل است بر زمینش پا نهادن مشکل است
گرچه سر بر پا نهادن خدمتست پیش آن خدمت خطا و زلتست