وز کرده
معنی کلمه وز کرده در فرهنگ عمید
معنی کلمه وز کرده در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه وز کرده
ای نفس دمی مطیع فرمان نشدی وز کرده ی خویشتن پشیمان نشدی
از خود به تو من بتا گمانها دارم وز کرده خویش داستانها دارم
از کرده ما رفت همه آفت بر ما وز کرده خود هیچ نگشتیم پشیمان
خواهی که بپیچی تو ز بیدادگری شو داد کن وز کرده بیداد گری
با خاک رود درست پیمان وز کرده خود شوی پشیمان
برخیز و بیا که بی قرارم وز کرده خویش شرمسارم
کان روز به علمِ تو چه افزود وز کرده خود چه بردهای سود
گردد فلک تند مرا رام آخر وز کرده پشیمان شود ایام آخر
شد باز به عشق تازه پیمان وز کرده خویش پشیمان