وز کرده

معنی کلمه وز کرده در لغت نامه دهخدا

وزکرده. [ وِک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) درهم و برهم شده ( موی ). مجعد. ( فرهنگ فارسی معین ) : با چشمهای درشت وموهای تابدار وزکرده. ( سایه روشن صادق هدایت ص 16 ). || ترش شده و کف کرده. ( فرهنگ فارسی معین ).

معنی کلمه وز کرده در فرهنگ عمید

درهم و برهم شده، ژولیده (موهای وزکرده ).

معنی کلمه وز کرده در فرهنگ فارسی

( صفت ) - درهم وبرهم شده ( موی ) مجعد : پسرکی ده یازده ساله ریز نقش باموهای وز کرده ... ۲ - ترش شده و کف کرده ( ماست و غیره ).

جملاتی از کاربرد کلمه وز کرده

ای نفس دمی مطیع فرمان نشدی وز کرده ی خویشتن پشیمان نشدی
از خود به تو من بتا گمان‌ها دارم وز کرده خویش داستان‌ها دارم
از کرده ما رفت همه آفت بر ما وز کرده خود هیچ نگشتیم پشیمان
خواهی که بپیچی تو ز بیدادگری شو داد کن وز کرده بیداد گری
با خاک رود درست پیمان وز کرده خود شوی پشیمان
برخیز و بیا که بی قرارم وز کرده خویش شرمسارم
کان روز به علمِ تو چه افزود وز کرده خود چه برده‌ای سود
گردد فلک تند مرا رام آخر وز کرده پشیمان شود ایام آخر
شد باز به عشق تازه پیمان وز کرده خویش پشیمان