ورائی

معنی کلمه ورائی در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
وری (۳۲ بار)ی (۱۰۴۴ بار)

جملاتی از کاربرد کلمه ورائی

قالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا فقام معها فتقدّمته فهبّت الرّیح و الزقت ثوبها بجسدها، فکره، موسی ان یری ذلک منها، فقال لها امشی ورائی و دلّینی علی الطّریق ان اخطأت، فانّا بنی یعقوب لا ننظر الی اعجاز النّساء. موسی آمد بسرای شعیب و شعیب طعام در پیش نهاده، گفت ای جوان این طعام بکار بر که از بهر تو ساخته‌ام. موسی ظنّ برد که آن طعام عوض آب دادن گلّه است. گفت اعوذ باللّه ما نه از آن خاندانیم که دین خود بدنیا بفروشیم. شعیب گفت نه آنست که تو پنداشتی و اللَّه، لیکن عادت من و عادت پدران من اینست که مردمان را طعام دهیم و مهمان را گرامی کنیم. پس موسی آن طعام بخورد و قصّه خویش با شعیب بگفت که چه سبب را از زمین مصر بیرون آمد. شعیب گفت مترس که تو از فرعون و قوم وی رستی که فرعون را بر مدین دست نیست.
نه به ز شیوهٔ مستان طریق ورائی هست نه به ز کوی مغان گوشه‌ای و جائی هست
و فی فنایی فنی فنایی و فی ورائی وجدت انتا
هوا بسر نرسانم بمدعا نرسم چه مدعا چه هوا جز تو روی ورائی هست؟
جهد کن تا خرد و فکرت ورائی هست آنچه دادند بگیرند ز ما یکسر