وحال

معنی کلمه وحال در لغت نامه دهخدا

وحال. [ وَ ] ( از ع ، اِ ) لجن و گل سیاه و گل تنک. ( ناظم الاطباء ). رجوع به وحل شود.

معنی کلمه وحال در فرهنگ فارسی

ماخوذ از تازی لجن و گل سیاه و گل تنک

جملاتی از کاربرد کلمه وحال

است که لنی همانند قبل شور وحال جوانی را ندارد اما در پایان…
بوعلی طوسی امام قال وحال کرده است از میرکاریز این سؤال
شه مردانست علم وحال و گفتم ازو من درّ هر اسرار سفتم
ای که پرسی ز من وحال دلم دلم از زلف تو آشفته تر است
هست باهای و هوی مستانت وجد جامی وحال ما همه هیچ
در نشاط و وجد وحال و انبساط و عشرتند جمله موجودات عالم از ثریا تا ثری
با دل پر حسرت وحال تباه بر درت آورده ام ای شه پناه
مجنون نظر به شوخی چشم غزال کرد یاد آمدش ز وحشت لیلی وحال کرد
چه میگوید دل از مستقبل وحال بهرزه میزنی در خویشتن فال