وجز
معنی کلمه وجز در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه وجز
پس کنم سجده وجز وصل تو ومرگ رقیب مطلبی دیگر خواهش نکنم از کرکر
بودی هر آنچه بودی وهستی وجز تو نیست گفتم بسی غلط که چنین یا چنان شدی
چرا گویم که چون او هست کس نیست چو او هست وجز او نیست اینت بس نیست
عشق را باش وجز به نزد امیر نفس شکر هیچ جای مزن
محبت کار صعبست وجز ایشان ندیدم بهر این کار ایستاده
تو باشی وجز تو نباشد اگر زانک امامی درین عصر معصوم باشد
ستارهشمر گفت جز نیکویی نبینی وجز راستی نشنوی
توئی وجز تو نیست درعالم اف بر آن کس که کرده انکارت