وتب

معنی کلمه وتب در لغت نامه دهخدا

وتب. [ وَ ] ( ع مص ) پائیدن در جایی و همیشگی نمودن در آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه وتب در فرهنگ فارسی

پائیدن در جایی و همیشگی نمودن در آن

جملاتی از کاربرد کلمه وتب

بی رخ وزلف تو روز ما سیه تر از شب است یار ما وهمدم ما روز و شب درد وتب است
تا زنده‌ایم تاب وتب از ما نمی‌رود بیدل به دل خلیده خدنگ خودیم ما
گفت ای بلنداقبال من چونی زهجرم گفتمش دور از تو فارغ نیستم از درد وتب روز و شبی
میان لرز وتب با جسم پر زخم زمستان توی آب شور رفتن
چرخ ستاد از روش، خاک فتاد از سکون توفت سمک به تاب وتب خفت فلک به خاک و خون
ای دل چنین درتاب وتب از عشق روی کیستی آشفته خاطر روز وشب ز‌آشفته موی کیستی
افزوده غم عشق تو درد وتب ما را کرده است سیه هجر توروز وشب ما را
ز دل فسرده به ناله‌ای نرسید تاب وتب نفس ببرید ناخن مطرب ازگره بریشم چنگ ما
ما هم ازتاب وتب عشق به خود می‌بالیم بر سر آتش اگر هست دمیدن مو را
هرشب تبی آید چوتب ربع‌ا وتب غب‌ در تابه درافتد تن و در تاب شود جان