وبس
معنی کلمه وبس در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه وبس
باهمه وضع پیش و پس نیستکسی خلافکس زشتی ما نمود وبس آینه را عدوی ما
دردلت گر درد جانانست وبس خود نگه دارش،که جان آنست وبس
دوستان را نه ز فتح آسوه دل می کرد وبس دشمنان را هم ز رحم آسوده از زنهار داشت
حاصلم زین غم همه آهست وبس حسرتی دارم،که جان کاهست وبس
علی را هم اوقدر دانست وبس ندارد بدین رتبه کس دسترس
قدرآن زلف پریشان تومن دانم وبس کین کسی داندکونیز ریشان باشد
درد پایش را که زایل باد عذر این است وبس کان خداوند از برای خلق بسیار ایستد
هست ظن امتناع ذاتی اینجا جهل وبس خرق از اعدام آسان تر بود چون بنگری
نه همی من به رهت خاک نشین هستم وبس صد چومن خسته به هر رهگذری نیست که نیست
رنگ زردما عیار قدرتعشق است وبس این طلا بیپرده دارد جوهر اکسیر را