واقف شدن

معنی کلمه واقف شدن در لغت نامه دهخدا

واقف شدن. [ ق ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) خبردار شدن. ( آنندراج ). خبردار گشتن.مطلع شدن. دریافتن. ( ناظم الاطباء ). آگاه شدن. باخبرشدن. فهمیدن. مستحضر شدن. پی بردن : تا نامه پوشیده او نرسد بر این حال واقف نتوان شد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 324 ). خواجه چون بر آن حال واقف شد فراشد و روی به من کرد و گفت می بینی چه میکنند. ( تاریخ بیهقی ص 321 ). محمود چون بر این حال واقف شد وقت قیلوله به خرگاه آمد. ( تاریخ بیهقی ). نامه بیاوردند و بر آن واقف شدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 289 ).
چرا واقف شدند اینهابر این اسرار، ای غافل
نگشتستی توواقف بر چنین پوشیده فرمانها.ناصرخسرو.صاحبدلی بر این حال واقف شد. ( گلستان ).
کس بر الم ریشت واقف نشود سعدی
الا به کسی کو را در دل المی باشد.سعدی.مگر واقف شد از جوش نشاط خون من صائب
که می بینم ز قتل خود پشیمان آن جفاجو را.صائب ( از آنندراج ).رجوع به واقف شود.

معنی کلمه واقف شدن در فرهنگ فارسی

(مصدر ) مطلع شدن خبردار گشتن آگاه گردیدن :(( میخواست تا بر معابیر اشعارعرب و عجم که بیشتر اهل تمیز از حلیت معرفت آن عاطل باشند واقف شود . )

جملاتی از کاربرد کلمه واقف شدن

چیست بو؟ واقف شدن از سر محبوب ازل آنکه چون آیینه با ذرات عالم روبروست