(اسم ) ۱ - باز سوخته . ۲ - سوخته . یا چشم واسوخته . چشم برتافته : (( با چشمهای بی مژگان و واسوخته اش نگاه پر دقتی به هما... افکند و دوباره برگشت ... ) ) بر تافته چشمهای وا سوخته دارد .
جملاتی از کاربرد کلمه واسوخته
تاکی از لاف کند گرم دماغ املت نفسی چند که واسوخته یا میسوزد
دل خاک شد و عافیتی نذر هوسکرد این اخگر واسوخته بالین پری بود