وارستن. [ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) وارهیدن. رها شدن. خلاص یافتن. آزاد شدن. رستن : سلاح من ار با منستی کنون بر و یال تو کردمی غرق خون به تیغ نبردی ترا خستمی وزین گفت بیهوده وارستمی.فردوسی.دست و پایی زدیم در نگرفت پشت پایی زدیم و وارستیم.ابن یمین.رجوع به رستن و وارهیدن شود.
معنی کلمه وارستن در فرهنگ عمید
بازرستن، بازرهیدن، رها شدن.
معنی کلمه وارستن در فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - رهاشدن خلاص شدن : (( بتیغ نیروی ترا خستمی وزین گفت بیهوده وارستمی . ) ) ۲ - آزاده گردیدن حریت یافتن . وارهیدن رها شدن
جملاتی از کاربرد کلمه وارستن
تعلق به زن دست و پا بستن است تجرد از آن بند وارستن است
ازین دام تعلق بسکه دشوار است وارستن تحیر نقش بندد گر نگاهی فرد برخیزد
ز آتشخانهٔ امکان میسر نیست وارستن به رنگ شعله حیرانم چه میخواهد شتاب من
همت از در یوزهٔ علم و عمل وارستن است نازکن خرمن زننگ خوشه چینی داشتن
فلک در گردش است از وهم ممکن نیست وارستن مگر از پیش چشم این کاسههای بنگ برخیزد
بسان خواجه از روحانیان هم گام بیرون زن که فخرینیست وارستن ز قید جسم جسمانی
تعلق به زن دست و پا بستن است تجرد ازان بند وارستن است
ازین بحر وارستن امکان ندارد مجوبید بیخاک گشتن کرانه
در عالم تعین وارستن از امل نیست در قید رشته کاهد گوهر ز سخت جانی
آسمانی در نظر داریم وارستن کجاست در خیال این شیشه تا باشد پری آزاد نیست